نیم تن. آرخالق. (از برهان) (ناظم الاطباء). جامۀ آستین و دامن کوتاه که نیم تن را فروپوشد. (انجمن آرا). قسمی جامۀ کوتاه و بیشتر زنان را که نیم بالای تن پوشد. کت. (یادداشت مؤلف) : پیک نیم تنه را به طلب منادی زن چرخ ابریشم دوانید. (نظام قاری ص 141) ، عکس نیم تنه، عکس که نیم زبرین تن را نماید. (یادداشت مؤلف). تصویر یا مجسمه ای که از کمر به بالا رانشان دهد، در کوتاه که به اندازۀ نصف در است. قسمی در چون نیمۀ دری. (یادداشت مؤلف)
نیم تن. آرخالق. (از برهان) (ناظم الاطباء). جامۀ آستین و دامن کوتاه که نیم تن را فروپوشد. (انجمن آرا). قسمی جامۀ کوتاه و بیشتر زنان را که نیم بالای تن پوشد. کت. (یادداشت مؤلف) : پیک نیم تنه را به طلب منادی زن چرخ ابریشم دوانید. (نظام قاری ص 141) ، عکس نیم تنه، عکس که نیم زبرین تن را نماید. (یادداشت مؤلف). تصویر یا مجسمه ای که از کمر به بالا رانشان دهد، در کوتاه که به اندازۀ نصف در است. قسمی در چون نیمۀ دری. (یادداشت مؤلف)
نصف بار. تقسیم شده به دو. (ناظم الاطباء). نیم تاه. نصف شده. تقسیم شده به دو بخش. (فرهنگ فارسی معین). - نیم ته کردن، تقسیم کردن. به دو نصف کردن. (ناظم الاطباء). - ، از کمر گرفته انداختن. (غیاث اللغات). از کمر گرفته دوتاه کردن کسی را. (آنندراج) : یکی نیم ته کرده قصاب وار بسی قوچ جنگی در آن کارزار. هاتفی (از آنندراج)
نصف بار. تقسیم شده به دو. (ناظم الاطباء). نیم تاه. نصف شده. تقسیم شده به دو بخش. (فرهنگ فارسی معین). - نیم ته کردن، تقسیم کردن. به دو نصف کردن. (ناظم الاطباء). - ، از کمر گرفته انداختن. (غیاث اللغات). از کمر گرفته دوتاه کردن کسی را. (آنندراج) : یکی نیم ته کرده قصاب وار بسی قوچ جنگی در آن کارزار. هاتفی (از آنندراج)
نیم تنه. آرخالق. (برهان قاطع). جامۀ دامن و آستین کوتاه که نیم تنه نیز گویند و به کنایه و مجاز لنگ رانیز گویند. (از رشیدی). جامه ای باشد کوتاه مر زنان را. (از جهانگیری). رجوع به نیم تنه شود: نیم تنی تا سر زانوش هست ازپی آن بر سر زانو نشست. نظامی
نیم تنه. آرخالق. (برهان قاطع). جامۀ دامن و آستین کوتاه که نیم تنه نیز گویند و به کنایه و مجاز لنگ رانیز گویند. (از رشیدی). جامه ای باشد کوتاه مر زنان را. (از جهانگیری). رجوع به نیم تنه شود: نیم تنی تا سر زانوش هست ازپی آن بر سر زانو نشست. نظامی
آلتی که کمان را در آن جای دهند کمان دان: (و دو هزار (غلام) با کلاه چهار بر بودند و کیش و کمر و شمشیر و شغاونیم لنگ بر میان بسته)، ترکش تیردان. یک عدل بار که که نصف خروار باشد
آلتی که کمان را در آن جای دهند کمان دان: (و دو هزار (غلام) با کلاه چهار بر بودند و کیش و کمر و شمشیر و شغاونیم لنگ بر میان بسته)، ترکش تیردان. یک عدل بار که که نصف خروار باشد
آنچه که حالت مایع ندارد و بر اثر ریختن هنوز کاملا منعقد و بسته نشده تخم مرغ نیم بند، ناقص: (در چشمانش که میشی روشن بود شک و تردیدی نیم بند موج میزد) یا کودتای نیم بند. کودتایی که بموفقیت انجام نیافته باشد، یا مجلس نیم بند. مجلسی که بخشی از وکلای
آنچه که حالت مایع ندارد و بر اثر ریختن هنوز کاملا منعقد و بسته نشده تخم مرغ نیم بند، ناقص: (در چشمانش که میشی روشن بود شک و تردیدی نیم بند موج میزد) یا کودتای نیم بند. کودتایی که بموفقیت انجام نیافته باشد، یا مجلس نیم بند. مجلسی که بخشی از وکلای
نیماتاج تاج پارسی است تاج کوچک مرصع بجواهر جقه، تاجی که از دیبای مرسع بجواهر سازند و بر سر عروس گذارند: (جامه ای دارد زلعل و نیم تاجی از لباب عقل و دانش بر دو شد تا ایمن از وی نغنوی (حافظ. 3678 در وصف دختر رز)
نیماتاج تاج پارسی است تاج کوچک مرصع بجواهر جقه، تاجی که از دیبای مرسع بجواهر سازند و بر سر عروس گذارند: (جامه ای دارد زلعل و نیم تاجی از لباب عقل و دانش بر دو شد تا ایمن از وی نغنوی (حافظ. 3678 در وصف دختر رز)